بابا گوریو

مرداد 1398

پس از دیدن برنامه کتاب باز با حضور آقای زرشناس، ترغیب شدم برخی کتاب هایی که ایشون نام بردند را بخوانم.

اولینِ آنها، باباگوریو اثر بالزاک است.

شناسنامه:

باباگوریو

نویسنده: اونوره دو بالزاک

مترجم: ادوارد ژوزف

چاپ هفتم: 1396

انتشارات علمی و فرهنگی

مقدمة یازده صفحه ای این نسخه به قلم مترجم نوشته شده است. در مقدمه، مروری بر زندگینامه بالزاک، ادبیات معاصر او و جایگاه آثار بالزاک و سبک رئالیست اشاره شده است.

با خواندن این مقدمه  و آشنایی با زندگی بالزاک ـ بطور اجمالی ـ یاد فئودور داستایوفسکی افتادم؛ زندگی دشوار و عاشقانه؛ افراط و تفریط؛ فقر؛ نوشتن آثار متعدد و طولانی همراه با جزئیات؛ تاثیرپذیری شخصیت ها و داستان ها از جامعة معاصر نویسنده و زندگی شخصی و ...

به مرور گزیده هایی از «باباگوریو» را اینجا ثبت می کنم...

این گزیده ها از آن جهت برایم اهمیت دارد که: 1) ساختار فرهنگی و اجتماعی پاریس معاصر بالزاک را با جزئیات بیان می کند؛ 2) برخی ویژگی های مورد نظر، در عصر حاضر و در جوامع مدرن و کلان شهرها دیده می شود. اختلاف طبقاتی؛ نقش ثروت در جایگاه اجتماعی افراد؛ رابطه فساد و قدرت؛ و ...

 

مقدمه؛ صفحه 16
در داستان باباگوریو احساساتی که از مشاهدهء مفاسد اجتماع عالی شهر پاریس به راستینیاک دست می‌دهد،‌ همان احساساتی است که در جوانی به خود بالزاک، هنگامی که به پاریس آمد دست داده بود.
همان عشق به زندگی پاریس و همان انزجار از اوضاع اجتماعی این شهر، همانطور که خود بالزاک احساس می‌کرده است، در فکر و روح راستینیاک جلوه می‌کند.

 

صفحه 33
موقعی که اوژن دو راستینیاک به پانسیون برگشت، روحیه ای داشت که یا جوانان باهوش می توانند داشته باشند یا اشخاصی که می کوشند از وضعی مشکل رهایی یابند و ناگهان هوش فوق العاده ای به دست می آورند. او در سال اول اقامت خود در پاریس، به علت آنکه طی مراحل اولیة تحصیل در دانشکده چندان مشکل نبود، فرصت فراوانی برای تمتع از لذت های زندگی مادی پاریس پیدا می کرد. برای محصلی که می خواهد تمام نمایش های تئاتر پاریس را ببیند، تمام کوچه ها و محله های شهر را بشناسد، با عادات و رسوم آشنا بشود، زبان و اصطلاحات محیط را یاد بگیرد، مراحل خوش گذرانی های مخصوص پاریس را بگذراند، جاهای خوب و بد را زیر پا بگذارد، به سخنرانی های مفید برود و اشیای گران بهای موزه ها را با دقت ببیند، فرصت کافی در این شهر پیدا نمی شود. آن وقت است که هر چیز بی ارزش به نظر آن جوان محصل بزرگ می نماید و به آن دل می بندد. ...

در این تغییر پی در پی زندگی، کم کم افق زندگی اش وسیع تر می شود، لباس های تازه می خرد و به مرور ایام، به ترتیب قرار گرفتن طبقاتی پی می برد که اجتماع تشکیل می دهد. اگر اولین بار به ردیف کالسکه هایی که در یک روز آفتابی از شانزه لیزه می گذرند، با نظر تحسین بنگرد، رفته رفته داشتن چنین کالسکه هایی را آرزو می کند.

 

صفحه 82

اقای دو راستینیاک، باید بدانید با دنیا همان معامله را باید کرد که او با شما می کند. می خواهید موفق شوید؟ به شما کمک خواهم کرد. شما باید آن قدر تفحص کنید تا به عمق فساد زن ها پی ببرید؛ تا بیچارگی خارج از حد و غرور مردها را اندازه بگیرد. هرچند من کتاب دنیا را خوب مطالعه کرده بودم، بازهم صفحاتی در آن بود که آن را درست نخوانده بودم. حالا همه چیز را می دانم. هرچه بیشتر با خون سردی محاسبه کنید، بیشتر موفق خواهید شد. رحم نکنید، بزنید. از شما خواهند ترسید. مردان و زنان را مثل اسب های چاپار تصور کنید و از یک منزل به منزل دیگر، به قدری آن ها را تند برانید که بمیرند. به این ترتیب به اوج امیال خود خواهید رسید. بدانید اگر معشوق زنی نباشید، کسی برای شما ارزش قائل نخواهد شد. چنین زنی باید جوان باشد و ثروتمند و زیبا. اگر درون قلب خود احساسات دارید که حقیقی است، آن را برای خود مانند گنجی نگاه بدارید. نگذارید کسی حتی در ربودن چنین گنجی تردید کند. اگر نه، از بین رفته اید.

 

کتاب باباگوریو را تا صفحه 140 پیش رفته بودم که ماجرای یک سفر پیش آمد و موقتاً این کتاب ناتمام ماند. و اما ماجرای سفر من ...