مرداد 1398
پس از دیدن برنامه کتاب باز با حضور آقای زرشناس، ترغیب شدم برخی کتاب هایی که ایشون نام بردند را بخوانم.
اولینِ آنها، باباگوریو اثر بالزاک است.
مرداد 1398
پس از دیدن برنامه کتاب باز با حضور آقای زرشناس، ترغیب شدم برخی کتاب هایی که ایشون نام بردند را بخوانم.
اولینِ آنها، باباگوریو اثر بالزاک است.
یا رفیق من لا رفیق له
تیرماه 1396 بود که کتاب «وقتی مهتاب گم شد» را خواندم. یک سوم کتاب را که خواندم کمی حوصله ام سر رفت؛ اما نباید زود قضاوت می کردم. دو سوم دیگر کتاب پر بود از خاطراتی که گاه از ته دل می خنداندم و خاطراتی که به پهنای صورت همراهش اشک می ریختم.
این روزها دوباره به یاد جانباز شهید علی خوش لفظ هستم که رخت عافیت ابدی به تن کرد و ما را با خاطراتش تنها گذاشت. رفتن او برای من که فقط او را در قاب تلویزیون و در دیدار با «آرامش امت» دیده بودم و خاطرات «وقتی مهتاب گم شد» را خوانده بودم گران آمد. نمی دانم چه حالی دارند رفیقان این «خوش رفیق»...
منبع: ترجمه و تفسیر عرفانی قرآن کریم، ج1، ص 47
کــارزار
گر عقل، پشت حرف دل «اما» نمی گذاشت
تــردید پا به خلــــوت دنـــیا نمی گذاشــــــت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت
اینــــقدر اگر معطّـــل پرســش نمی شـــدم
شاید قطار عشـــق مرا جا نمی گذاشــــت
دنیـــا مـــرا فـــروخت، ولی کاش دسـت کم
چون بـــردگان مـــرا به تماشـا نمی گذاشت
شـــاید اگــــر تــــو نیـــز به دریـــا نمی زدی
هرگز به این جـــزیره کسی پا نمی گذاشت
گر عقـــل در جــدال مجنـــون مرد جنـگ بود
ما را در این مبــــارزه تنــــها نمی گذاشــت
ای دل! بگو به عقل که دشمن هم اینچنین
در خـــون مرا به حال خودم وانمی گذاشت
ما داغــدار بوسهء وصلـــیم چون دو شمـــع
ای کاش عشق سربه سر ما نمی گذاشت
📚 کتاب
📝 فاضل نظری
امتحان
پرسید که دوستم نداری؟
گفتم چه شد آن یقین و ایمان؟!
خندید: لیطمئن قلبی!
خندیدم: پس به حکم قرآن ...
برخیز بیا ببُر سرم را
آنگاه به آتشم بسوزان
خاکستر تازهء مرا بعد
بر قلهء چار کوه بنشان
آنگاه مرا بخوان دوباره
تا بازآید به قالبم جان
تا بازآیم دوان به سویت
تا بازآید به جانت ایمان!
📚 رودخوانی
محمدمهدی سیار
شهرستان ادب